فغان سر میدهد این دل اما كجاست مراد؟!
دور میخیزم و باز شتاب برمیدارم كه حمله كنم اما كجاست توان؟!
گیریم من گناهكار و بی وجدان! تو مگر خدایی نمیكنی؟! ببخش!
سرود پیروزیم را با شعف بانگ میزنم اما پیوسته اشك نا امیدی بر چشمانم جاریست!
گویند حكیم و رحیمی! كجاست این حكمت و رحم بی مثال؟! كجاست كه كلاف عمرم پوسید و به تار موی سپیدی بسته ام كه به دست توست!
نجاتم بده! مرا دریاب و ناجی این قلب غریقم باش! پایهایت به سیل اشك میشویم و با ابریشم گیسوان سپیدم خشك میكنم! سرت را به روغن تطهیر و تنت را به عطر گران بها معطر میكنم! پیش پایت افتاده ام خرده نانی از سفره ات نصیبم شود اجابتم كرده ای ای قدوس!
جرعه آبی بر كویر دلم بپاش و روشنم كن! من بنده ی توام! مرا دریاب و قدری از لعل شیرین وصالت بر لبانم بریز و تازه ام كن! تو لایق پرستشی!
گوشه ای از زمان...برچسب : نویسنده : cmahkames1 بازدید : 14